jeudi, juillet 30, 2009

و آن روز
تو آمدی
در بیداری
با صورتی انگار سیلی خورده
با دندانهایی انگار شکسته
با قلبی انگار پر امید
من مات زیباییت مانده بودم
دستانم
پس چرا خونی بود؟
حالم بد است، برادر. حلام بد است و قصد خوب شدن ندارد.
غصه ها آوار شده اند
توی دلی که هیچوقت پیش از این شاد شاد نبوده است.
اما اینهمه غصه هم تویش جا نمی شود.

Aucun commentaire: