vendredi, février 27, 2009

خیره مانده ای به من
که
تازه از آسمان برگشته ام.
با پیراهنی خیس باران
مقابلت ایستاده ام.
ستاره ای از روی موهای ژولیده ام
برمی داری
و
مردمک لرزان چشمانت
برق می زند.

lundi, février 23, 2009

پله های مهتاب را دوتا یکی بالا می روم
ستارها بازی می کنند.
سکوت زمین در هیاهوی
آسمان
گم شده است.
تا مقصد راه زیادی نیست.
در گوش ستاره ها پیغامم را نجوا
می کنم.
...
باز میگردم.
شاید شب دیگری
خود پیغامبر خود باشم

lundi, février 16, 2009

حالا که رنج های زمین زخم ناسوری شده است بر شانه ات
حالا که دیگرحوصله ای نیست برای گریستن
حالا که از زمینیان خسته شده ای
حالا که پاهایت از زمین جدا شده است
گوش کن
تا ستاره ها
از رازهای آسمان برایت بگویند.

" ... ".

mercredi, février 11, 2009

"به آسمان نگاه کن
و
منتظر معجزه باش"
این را همیشه تو می گویی
وقتی بغض آسمان
می ترکد.
و من
همچنان
چشم براه
معجزه بزرگ می مانم
و
دل به
این همه معجزه کوچک
که از آسمان
نازل می شود،
می سپارم.
باران این بار
بیش از همیشه
بوی آسمان میدهد.
شاید وقوع معجزه نزدیک است

vendredi, février 06, 2009

غریبی نکن!
آسمان همیشه آغوشی گشوده است
برای واماندگان زمین.
غریبی نکن!
سر بلند کن
تا بیبینی
چگونه ستاره ها برای همه
حتی
غریبه ها
چشمک می زنند.
غریبی نکن!