dimanche, juin 28, 2009

هرچند که این روزها و شب ها
آرامش شده است رویای محال زندگی من و تو
هرچند که این روزها و شب ها
عجیب و غریب تر از همیشه می گذرند
هرچند که این روزها و شب ها
دلمان نه مثل همیشه که بیش از همیشه تنگ آسمان است
به رسم شب های آرام غفلت
ستاره های آسمان را می شماریم
شاید
خواب به میهمانی چشمانی بیایند که
پس از روزها نگرانی
هنوز
با خواب قهرند.

jeudi, juin 25, 2009

چشم های خسته ات را ببند
روزی می رسد
که
غریو شادی از حنجره خونینمان برآید.
چشمان داغدارت را ببند
روزی می رسد
که
زیر سایه آزادی، داغهایمان را گریه کنیم.
چشمان بهت زده ات را ببند
روزی می رسد
که
هیچکس جرات کشتن ما را نداشته باشد.
چشمانت را می بندم
با
دستهای خونینم:

"بخواب عزیز دلم، ستم عمر زیادی نمی کند".

jeudi, juin 18, 2009



در این شب ها که سیاهیش با بانگ "الله اکبر"مان می شکند،
من، تو، ما و همه ستاره ایم. پایین آمده از عرش و ایستاده بر بام های خشم بی عدالتی
خسته از دورغ و نیرنگ و امید بسته به موج سبز رنگ.
این روزها دستانمان در دست هم، دهانمان بسته به مهر فرهنگ سکوت و چشمانمان سرشار از فریاد برائت از بیداد.
این روزها که می گذرند، تلخ اند، دردناک، طولانی و گاه عزادار
اما من و تو، ما و همه زیر بار سنگین دروغ و تقلب خم نمی شویم.
"ایرانی می میرد/ ذلت نمی پذیرد".

mardi, juin 09, 2009

شاید این بار رنگ امید سبز باشد:

"گرگها خوب بدانند، دراين ايل غريب

گر پدر مرد، تفنگ پدري هست هنوز

گرچه مردان قبيله همگي كشته شدند

توي گهواره چوبي پسري هست هنوز

آب اگر نيست نترسيد، كه درقافله مان

دل دريايي وچشمان تري هست هنوز.." (دکتر زهرا رهنورد)

با چشمانی تر سینه فراخ می کنیم برای آزادی!

vendredi, juin 05, 2009

این روزها و شب ها را
که
به سلامت بگذرانم،
بزرگتر خواهم شد.
اگر واقعیت داشته باشد که :
"غم ها اگر ما را نکشند،
بزرگترمان می کنند".

کاش بزرگ شدن اینقدر دردناک نبود.