vendredi, juillet 30, 2010

مران مرا
که پناهنده به دامان توام.
مایوسم مکن
و
مهرت را
از من
دریغ مدار.
فکر کردم:
"انگار هیچ وقت مثل این جماعت نمی شوم"
- دوست داری مثل آن ها بودن را؟
- نمی دانم.
-تنهایی را دوست نداری؟
- چرا.
- صد سال هم که بگذرد تو مثل آن ها نمی شوی
خودت هم خوب می دانی
- راست می گویی. خودم هم می دانستم.
و باز فکر کردم صد سال هم بگذرد مثل آن ها نمی شوم.



mardi, juillet 27, 2010

چه بیاویزم بر آسمان این شهر
روشن تر از این ماه شب چهارده؟
و
چه کم دارد آسمان این شهر
با این همه ستاره چشمک زن؟
و
این پایین
چیزی
نه
خیلی چیزها کم است.
بگذار نگویم
بگذار
محبوس در تنهایی خویش
امشب
به آسمان دلخوش باشم.
این پایین
خیلی چیز ها خوب نیست
این پایین
... .

vendredi, juillet 16, 2010

تاریک است اینجا
هنوز
.
.
.
هنوز.