مران مرا که پناهنده به دامان توام. مایوسم مکن و مهرت را از من دریغ مدار.
فکر کردم: "انگار هیچ وقت مثل این جماعت نمی شوم" - دوست داری مثل آن ها بودن را؟ - نمی دانم. -تنهایی را دوست نداری؟ - چرا. - صد سال هم که بگذرد تو مثل آن ها نمی شوی خودت هم خوب می دانی - راست می گویی. خودم هم می دانستم. و باز فکر کردم صد سال هم بگذرد مثل آن ها نمی شوم.
mardi, juillet 27, 2010
چه بیاویزم بر آسمان این شهر روشن تر از این ماه شب چهارده؟ و چه کم دارد آسمان این شهر با این همه ستاره چشمک زن؟ و این پایین چیزی نه خیلی چیزها کم است. بگذار نگویم بگذار محبوس در تنهایی خویش امشب به آسمان دلخوش باشم. این پایین خیلی چیز ها خوب نیست این پایین ... .