lundi, janvier 26, 2009

خیلی خسته ام
کاش اشک مهلت می داد تا ...

تا بپرسم
وقتی می گویی "از سنگ باشید یا از آهن"

یادت هست 
 که 
مرا از گوشت و پوست و استخوان آفریدی 
و
بیش از هر چیز از روح؟
کاش اشک مهلت می داد 
تا 
...

mardi, janvier 20, 2009

هوا خوب بود
که
به یادم آمدی.
ابر بزرگ و خاکستری آسمان
مرا به یادت انداخت.
ببخش که به سادگی یک
گناه
از یادم می روی.
اما
به همان سادگی
با ابری که دلتنگ باریدن است،
با نسیمی سرخوش وزیدن
و
با قطره هایی که بوی آسمان می دهند،
به یادم می آیی ...
من
_تشنه ای با سبوی آب در دست_

از تمام آفریدگانت
تو را
و
از تو،
تو را می طلبم؛
بی تو،
با قلبی به امید تو
و
با سوالی بی جواب:
"چه کرده ای با من؟"


samedi, janvier 17, 2009

وقتی به بینهایت آسمان
خیره می شوی
چیزهای کوچک زمین را به دست باد بسپار.
حالا به ستاره ها بگو
چقدر بزرگی؟
و با تمام
بزرگی ات فریاد بکش.
فریاد بکش.
پس چرا ستاره ها صدایی نمی شنوند؟





samedi, janvier 10, 2009

چشمان خسته ام
تا ابد 
به آسمان تیره شب
خیره خواهد ماند، 
به امید یافتن ستاره ای 
در قحطی نور.
 

lundi, janvier 05, 2009

شب دیگری می آید.
در سر سرگردانت چه می گذرد؟
دل بسپار به آسمان.
وقتی آدم ها تنهایت می گذارند، دل بکن از این زمین
و به یاری ستاره ها دل بسپار
خدا همه آن ها را برای تو آفریده است.
این را دلم می گوید.
شب های سرگردانی بسیاری را
سر بر شانه ستاره ها
اشک ریخته ام.

samedi, janvier 03, 2009

باز روز دیگری تمام می شود
و
باز
شب می آید با تمام ستارگانش.
من از ستاره های تب دار می پرسم:
"چند شب دیگر تا حادثه مانده است؟"
و
شرم آسمان پاسخ مرا با
سکوت
می دهد ... .

vendredi, janvier 02, 2009

سلام بر تو، ای مظلوم فرزند مظلوم
سلام بر تو، ای معصوم فرزند معصوم
سلام بر تو، ای شهید فرزند شهید
سلام بر تو و ذبح عظیم تو، آنگاه که خداوند اراده کرد تو را و خاندان تو را به خون غلتیده ببیند.
سلام بر تو که هیچ پیامبری چون تو به شایستگی ذبح عظیم نایل نیامد.
سلام بر تو و بر معصومیت تو و خاندانت
سلام بر تو و بر فرشتگان حلقه زده بر مزارت
که رنج و مصیبت تو بسیار عظیم است بر ما، بر زمین و زمینیان
و بر آسمان
و
اهل آسمان... .