mardi, décembre 30, 2008

باد سردی می وزد
و تو
بیهوده برای شکستن بغضم
و دیدن اشک هایم
انتظار می کشی.
امید بستن به زمینیان
تا وقتی
آسمان هست
حماقت محض است.

samedi, décembre 27, 2008

حجم شب
در سکوت کشدار لحظه هایمان
چند برابر شده بود
و
دست هایم خالی بود
و
شانه هایم رنجور تر از آن که
سنگینی ابهام ابرهای سرخ آسمان شب را
تاب بیاورد
... .

lundi, décembre 22, 2008

"هوا سرد است"
این را می گویم و ملحفه را روی بدن تب دارت می کشم.
تو اشک می ریزی،
چشم های سرخ و ورم کرده ات امشب
همه ستاره ها را فرشتگان کوچک مرگ می بینند.
"امشب ستاره ها سر به سرت می گذارند، جدی نگیر،
مرگ اینقدر ها هم ساده نیست".

mardi, décembre 16, 2008

شب یخ زده بود
و نه تنها شب، مدتهای مدیدی است که دنیا یخ زده است.
من امروز
با چشمان خودم دیدم که ستاره ها روی یخ نامردی مان سرسره بازی می کردند.
امروز امیدم تنها به نام توست
برای نجات خونهایی که هنوز در رگهای نیمه یخ زده آدم های بنفش
در رسیدن به قلب هستی جان می کنند.
امشب برایمان دعا کن که رستگاری از ما می گریزد.

mercredi, décembre 10, 2008

نمیتوانم به چشم هایت خیره شوم، تحمل نگاه سنگینت از فاصله دور هم برایم ممکن نیست.
پس بی آنکه مجبورم کنی اشک بریزم
بگو
دیشب چه به ستاره ها گفتی
که
چنین سبک درآغوشت گرفتند.

samedi, décembre 06, 2008

باز قطره های باران
آرام می افتند از صورت ابرها
پایین.
تا آسمان بخشنده است و باران می بارد
امیدی هست
به پاک شدن
به رستگاری
به رسیدن ... .