dimanche, avril 23, 2006

نمی دانم چرا یک لحظه این دنیای عجیب و غریب آرام نمی گیرد.
چرا مدام تکانم می دهد ؟ پس کی وقت خواب است؟

mardi, avril 11, 2006

چشم هایت را ببند ،آرزو کن و بگو کدام ستاره چشمک می زند.
چشم هایت را می بندی، از پشت پلک هایت می بینم که آرزو میکنی
و می گویی : پنجمی از سمتی که تو می شماری.
_یک، دو ، سه، چهار، ... پنج . آرزویت براورده شد و من می روم .

vendredi, avril 07, 2006

کاش همیشه اینقدر باران ببارد و ما بی آنکه لحظه ای به چتر بیاندیشیم
آغوش باز کنیم برای قطره هایی که فقط برای ما ، فقط برای ما از راه
دور آمده اند و با خود بوی ابر و آسمان و ستاره آورده اند.

mardi, avril 04, 2006

شب بود و سکوت و ستاره و سایه ی ابر بر روشنایی مهتاب ومن و تو
که هیچ نگفته بودیم و هیچ نشنیده بودیم جز سکوت محض و چه ناگفته ها که
نشنیدیم در سکوت منتظر چشم هایمان...

dimanche, avril 02, 2006

چشم می گذارم به دیوار کاهگلی حیاط و می شمارم .همه ی ستاره ها قایم می شوند ومن به دنبالشان از روی درخت و خاک باغچه و پشت پشه بند برشان می دارم و به آسمان باز می گردانم، وقتی فکر می کنم برنده شده ام صدای خنده ی ستاره هایی که در حوض افتاده اند را می شنوم . ستاره های خیس فریاد می زنند: بازنده باید دوباره چشم بگذارد...