samedi, février 25, 2006

ستاره چشم هایش را بسته بود. صدایش کردم جواب نداد.
ترسیدم وبلند تر صدایش کردم ،بی جواب ماند صدایم.
فریاد زدم واشک آمد روی گونه هایم.خندید و چشم باز کرد:
_ تو هنوز از مرگ می ترسی؟
و من فقط از تنهایی می ترسیدم.

dimanche, février 19, 2006

چشم هایت را ببند برایت خواب آورده ام
خوابی که فقط من و تو می دانیم چقدر ستاره دارد .
چشم هایت را ببند برایت لالایی بخوانم.
چشم هایت را ببند...

samedi, février 18, 2006

کاش می آمدی و من برای آمدنت اسفند دود می کردم .
کاش می آمدی ومن برای استقبالت تمام راه را می دویدم.
کاش می آمدی وانتظار تمام می شد.
کاش اصلا نرفته بودی...

mercredi, février 15, 2006

من مانده ام وچشم های ملتهبی که هیچ چیز جز اشک نمی داند.
کجایی ستاره ؟

mardi, février 14, 2006

.ستاره ها پشت ابر خوابیده بودند و دلم باران می خواست
...کاش برایم بارانی بیاوری که بوی سکوت بدهد

dimanche, février 12, 2006

این روزها که غم آمده است و همسایه ام شده است
تنها دلخوشی ام سر شماری شبانه ی ستاره هایی است
. که مرا یاد تو می اندازد

jeudi, février 09, 2006

شاعر یادت بخیر:شب کنارم خیمه زد اندوه ماند
آفتابم باز پشت کوه ماند
درد ها امشب فراموشم کنید
. باد های مرگ خاموشم کنید

lundi, février 06, 2006

در اين شب هاي پر از دلتنگي ماه هم بي صدا مي آيد مهمان شب زنده داريمان مي شود
هم ماه،هم عكس لرزان افتاده روي اشك هاي حوض

samedi, février 04, 2006

ديشب ستاره هايم پشت ابرهاي ضخيم خواب مي ديدند
ومن گوشم پر لالايي باران چشم هايم پراز دعاهاي خيس
خواب ستاره مي ديدم

mercredi, février 01, 2006

ديشب كه هزيان هاي تب آلودم فرياد مي شد و از گلويم بيرون مي ريخت
ديشب كه فرياد مي زدم و لالايي گدايي مي كردم باد صدايم را برد پيش صورت هاي گرفته ي پشت پنجره كه فرياد مي زدند :خفه كنيد اين ديوانه راو من فقط از شما لالايي مي خواستم تا يك شب آرام وبي درد بخوابم.وشايد انتظار زيادي بود