mercredi, mars 23, 2011

ماه امشب از آن ماست
بزرگترین شب چراغ آسمان
در
روزگار تیره مان
...



خداحافظ
شاید برای مدتی
شاید برای
...

lundi, mars 14, 2011

من اینجا را با همه تنهایی
تاریکی و
سکوتش
دوســـــــــــــــــــــــــــــــت دارم.

vendredi, mars 04, 2011

برف باریده است
بی صدا
و
در سکوت محض
...

mardi, février 15, 2011

تو باز می روی
تو را باز می برند
دیگر نه ناله است
نه وحشت
نه ترس
من استوار تر شده ام
...
باید بهایش را
پرداخت
...
شاید فردا نوبت من باشد

lundi, janvier 24, 2011

چشم هایم را می بندم
تا
خواب تو را ببینم.
چشم هایم را می‏بندم
اما
دیگر حتی
صورتت را
به یاد نمی آورم
...

چهار سال از اولین پست این وبلاگ گذشت
...

jeudi, janvier 13, 2011


آرامش؛
قحطی در شهر من
و
فراوانی در جزیره.
دریا؛
رویای شهر من
و
سرشاری جزیره
آسمان؛
آلودگی شهر من
و
پاکی جزیره.

samedi, décembre 25, 2010

صبر کوه‏ها هم اندازه دارد
من می‏گویم
و
تو
لبخند می‏زنی.
من می‏ترسم
و این شب آخر را
تا صبح نبودنت
بیدار می‏مانم.
و
تو تا صبح آرام می‏خوابی.
من تا صبح
راه می‏روم، پیچ و تاب می‏خورم، می‏شکنم، جان می‏کنم
و
تو تا صبح در اتاق تاریک و سردت
خواب بهشت می‏بینی.
شاید خواب خانه را
و
شاید خواب اولین قربانی کوهستان را.
صدای تنبور که بیاید
تو رفته‏ای
و
من پیش از آن
قالب تهی کرده‏ام.

jeudi, décembre 23, 2010

میان من و تو
که گاه نزدیک می‏آیی و
گاه از خود دورت می‏کنم
همیشه فاصله‏ای است
به
رنگ آسمان
همیشه سکوتی است
آسمانی
...
و
ستاره‏ها
تنها دلخوشی
منِ تبعید شده از آسمان

mardi, décembre 21, 2010




پاییز دیگری تمام شد
...

dimanche, décembre 19, 2010




ستاره‏ای امروز در آسمان
تنها مانده بود.
چیزی به طلوع نمانده بود
و
ستاره
هنوز
در آسمان خالی از ابر
می‏درخشید.
شاید
...

lundi, décembre 13, 2010

قرنها پس از
ذبح عظیم
...
سلام بر ثار خدا
فرزند ثار و پدر ثاری دیگر
و
هنوز
غم تو سنگین است
بر زمین و زمینیان
بر آسمان و اهل آسمان
...

samedi, décembre 11, 2010

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن به دست نایی
گفتا تو از کجایی کاشفته می‏نمایی
گفتم من آن غریبم از شهر آشنایی
خواجوی کرمانی

jeudi, décembre 09, 2010

چه روح بزرگی می‏خواهد
درک آنچه تو از او می‏طلبی ...
"خداوندا! هر بنده‏ای که در باره من مرتکب عملی شده که تو آن را نهی کرده‏ای
یا در آنچه نهی کرده‏ای پرده حرمت مرا دریده و حق مرا ضایع کرده
اگر درگذشته و یا زنده است و از من حقی بر گردن اوست،
او را در ستمی که بر من روا داشته و اکنون گرینبانگیر اوست،
بیامرز
و از حقی که از من تباه کرده،
عفو نمای.
خدایا اگر در حق من خلافی به جای آورده است،
او را سرزنش مکن.
اگر به سبب آزار من، گناهی بر اوست،
رسوایش مساز.
(...)
آن سان که من از آنان درگذشته‏‏ام،
تو نیز از من درگذر
و آن سان که من در حق آنان دعای خیر کرده‏ام
تو نیز رحمت خود را از من دریغ مدار
تا
هم من
و هم ایشان
به برکت فضل و احسان تو
به سعادت رسیم و رهایی یابیم."
صحیفه سجادیه نیایش سی و نهم

mardi, novembre 30, 2010


بادی که نمی وزد
سوزی که نمی‏آید
برگهایی که زرد نمی‏شوند
بارانی که نمی بارد... .
پاییـــــــــــــــــــــــز
را از ما دریغ مکن!
آمین!

samedi, novembre 27, 2010

بگذار این حرفهای نگفته از حنجره‏ای که دیگر از تحملشان به عجز آمده، رهایی یابد!

بگذار تا هوای تازه جای سنگینی این بغض مرگ‏آور را بگیرد!

بگذار آخرین نفسهای انسانی به جان آمده از دردهای بزرگ،

فریادی شود؛

شاید تن رنجورش کمی آرام یابد.

فریـــــــــــــــــــــــــــــــاد!




mercredi, novembre 17, 2010

کاش ناخنهایت را نکشی
بر
جراحتهای تازه دلمه بسته دلی
که
هنوز
از دوست داشتن
نا امید نیست!

dimanche, novembre 14, 2010

تقدیر ناگزیر
بر
پیکر رنجور
و
فرسوده
می‏تازد
بی
آنکه
مهلتی دهد
حتی
برای
التیام تاولها.
و هر بار
جریان درد است
و
داستان همیشگی نامردمی.

چه خوب که ما پیشتر مرده‏ایم ... .

samedi, novembre 06, 2010

کاش
آسمان
برای همیشه ابری شود
و
دیگر
خورشیدی نتابد.

dimanche, octobre 17, 2010

بی قرار می شوم
دلم می گیرد
و
چشم هایم
آرام آرام
می بارند.
این اشکها
بخاطر توست،
اما
نه.
دروغ می گویم
من
برای خودم بارانی می شوم.

samedi, octobre 09, 2010

دلم برای
شبهای کمی خنک پاییز
تنگ شده بود
و
برای
بوی باران
و
برای شنیدن آوای
رها شدن قطره‏هایش
روی تن
برگهای نیمه خشک
و
برای
خود پاییز
... .