شب بود.
طولانی شده بود.
بازی ستاره ها
انگار تمامی نداشت.
من
اما
خسته
نفس بریده
بی رمق
فقط نگاهشان می کردم
و از سرم گذشت :
"آآآآآآآآآآآآآه
نکند که ..."
خندیدند.
ماه اما
گفت:
شب
همیشگی نیست.
باور کردم
با آنکه
اثری از صبح
در آسمان
نبود.
طولانی شده بود.
بازی ستاره ها
انگار تمامی نداشت.
من
اما
خسته
نفس بریده
بی رمق
فقط نگاهشان می کردم
و از سرم گذشت :
"آآآآآآآآآآآآآه
نکند که ..."
خندیدند.
ماه اما
گفت:
شب
همیشگی نیست.
باور کردم
با آنکه
اثری از صبح
در آسمان
نبود.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire