هوا خوب بود
که
به یادم آمدی.
ابر بزرگ و خاکستری آسمان
مرا به یادت انداخت.
ببخش که به سادگی یک
گناه
از یادم می روی.
اما
به همان سادگی
با ابری که دلتنگ باریدن است،
با نسیمی سرخوش وزیدن
و
با قطره هایی که بوی آسمان می دهند،
به یادم می آیی ...
من
_تشنه ای با سبوی آب در دست_
از تمام آفریدگانت
تو را
و
از تو،
تو را می طلبم؛
بی تو،
با قلبی به امید تو
و
با سوالی بی جواب:
"چه کرده ای با من؟"
که
به یادم آمدی.
ابر بزرگ و خاکستری آسمان
مرا به یادت انداخت.
ببخش که به سادگی یک
گناه
از یادم می روی.
اما
به همان سادگی
با ابری که دلتنگ باریدن است،
با نسیمی سرخوش وزیدن
و
با قطره هایی که بوی آسمان می دهند،
به یادم می آیی ...
من
_تشنه ای با سبوی آب در دست_
از تمام آفریدگانت
تو را
و
از تو،
تو را می طلبم؛
بی تو،
با قلبی به امید تو
و
با سوالی بی جواب:
"چه کرده ای با من؟"
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire