ستاره چشم هایش را بسته بود. صدایش کردم جواب نداد.
ترسیدم وبلند تر صدایش کردم ،بی جواب ماند صدایم.
فریاد زدم واشک آمد روی گونه هایم.خندید و چشم باز کرد:
_ تو هنوز از مرگ می ترسی؟
و من فقط از تنهایی می ترسیدم.
ترسیدم وبلند تر صدایش کردم ،بی جواب ماند صدایم.
فریاد زدم واشک آمد روی گونه هایم.خندید و چشم باز کرد:
_ تو هنوز از مرگ می ترسی؟
و من فقط از تنهایی می ترسیدم.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire